در کتاب “سینما چیست” آندره بازن ژانر وسترن را نماد سینمای حقیقی مینامد. او مینویسد: «وسترن تنها گونهای است که خاستگاههایش با خاستگاههای سینما تقریبا یکی است و پس از حدود نیم سده موفقیتِ پیوسته، همچنان زنده است.
آسان میتوان گفت که چون سینما یعنی حرکت، پس وسترن عالیترین نمونه سینماست.» این گفته آندره بازن وقتی معنا پیدا میکند که به سراغ آثار جان فورد یا هاوارد هاکس میرویم. ریو براوو نمونه بارز مثال بازن است. چون سینما یعنی حرکت، ریو براوو عالیترین نمونه سینماست. پس وقتی منتقدان و حتی کارگردانان بزرگ اینچنین به ژانر وسترن نگاه میکنند؛ این وظیفه ما سینما دوستان است که به احترام آنها و به احترام سینما، آثار وسترن را با دقت نگاه کرده و قطعا آنها را با دوران طلایی هالیوود مقایسه کنیم. پس در اولین مواجه و مقایسه یک چیز خیلی زود نمایان میشود: فیلم The Thicket یک شوخی زشت با ژانر وسترن است. فیلمی به شدت تیپیکال با تکنیک بد که تنها و تنها به دلیل لوکیشن، خودش را در این ژانر جا کرده؛ وگرنه The Thicket کجا وسترن کجا.
فیلم با حرکت سریع موتوری شروع میشود که دوربین و موسیقی متن، بیدلیل آن را با تنش خاصی نشان میدهد. دختری از دور شاهد آمدن موتورسوار است. دوربین حالت تدافعی به خود گرفته و هر لحظه ممکن است تصادفی رخ دهد. اما چنین نمیشود، موتور میآید و میرود. در این میان مخاطبی میماند که حس کرده سرش را شیره مالیدهاند. چرا باید رد شدن موتوری که اصلا مهم نیست، با کمک تکنیک بیدلیل مهم جلوه داده شود؟ حال موتور سوار در گوشهای ایستاده، اورکت یک مرده را میدزدد و به جای موتور، اسب برمیدارد! دقیقا یک لحظه قبل موتور عنصر مهمی در صحنه است اما خود کاراکتر و فیلمساز موتور را بیدلیل حذف کرده و سراغ اسب میروند. اکنون شاید از خود میپرسید نوشتن از موتور یا اسب چه معنایی میتواند داشته باشد؟ آیا اینها گیر دادن الکی به فیلم است؟ بگذارید درباره یک نظریه مهم از زبان آنتوان چخوف برایتان چیزی بگویم. چخوف میگوید در میزانسن مدرن، میزانسن الکی و بی دلیل پُر نمیشود تا مثلا صحنه زیباتر شود. اگر اسلحهای در صحنه است، در یکی از سکانسها باید گلولهای از آن اسلحه شلیک شود. خب حال چخوف به ما چه میگوید؟ چخوف دارد بحث نمایش را جدی میکند. چخوف دارد برای هنر پایههایی میسازد تا آثار هنری روی آن بایستد. اما فیلمساز عزیز ما در The Thicket اصلا با این مبانی آشنا نیست. چون نه برای اثر خودش ارزش قائل است و نه برای مخاطبش. موتور را با سرو صدای زیادی میآورد و ناگهان ولش میکند. این یعنی ما با اثری که رویش زحمت کشیده شد باشد، طرف نیستیم. نمونه دیگری که توجه بنده را جلب کرد بیماری آبله بود. در چند صحنه و سکانس آغازین فیلم، آبله بخش عمده و اصلی داستان است که قرار است فضاسازی کند. اما به جز همان پنج دقیقه اول، دیگر خبری از آبله نیست. فیلمساز فراموش میکند که چیزی به نام آبله بوده و این یعنی ضعف و این یعنی خبری از سینما در این فیلم نیست.
بعد از مرگ پدر و مادرِ دو کاراکتر اصلی فیلم The Thicket؛ داستان تقریبا شروع میشود. پدربزرگ به سراغ نوادگانش آمده تا آنها را پیش عمهشان ببرد. در این میان آنتاگونیست اصلی داستان پیدا میشود. بیل با بازی بسیار بد جولیت لوئیس. اما مشکل اصلی از بازی خانم لوئیس نیست. مشکل اصلی کاراکتری به شدت تیپیکال، بد و مسخره است که الکی فضای فیلم را اشغال کرده و معلوم هم نیست که دارد چه میکند؟! بیل گویا یک هفت تیرکش حرفهای و رهبر گروه مجرمان است. اما نه در بازی و نه در فیلمنامه خبری از چنین فردی نیست. بیل اصلا کاراکتر ندارد؛ از همین رو نه دوربین، نه موسیقی متن، نه دیالوگ و نه آن صدای مسخرهاش نمیتوانند به او اُبهت دهند. کاراکترش زورکی نیمچه جوکری و نیمچه هفتتیرکشهای دوران طلایی هالیوود شده است. اما نه میتواند جوکر باشد و نه میتواند به هفتتیرکش خطرناک تبدیل شود. از همان لحظهای که پدر بزرگ را میکشد (پدربزرگی که میتوانست به کاراکتر مهمی تبدیل شود) و دختر را میدزدد؛ سوال مطرح شده در این است که چرا؟ فیلم سعی میکند که به ما یک چرا بدهد اما این همه دزدی و تعقیب و گریز اصلا برای مخاطب مسئله نمیشود. من در مقام مخاطب بیتاب داستان نیستم. برایم مهم نیست که دختر پیدا خواهد شد یا نه. در این وسط بیل هرکاری میکند تا خودش را خطرناک نشان دهد. به هرکه میرسد هفتتیرش را بیرون کشیده و شلیک میکند گویا در کل آمریکا کلانتری وجود ندارد. به زبان تهدید با اعضای گروهش صحبت کرده و این سوال پیش میآید که اصلا بیل چگونه توانسته چنین گروهی را دور خود جمع کند؟ چه چیز ترسناک و خاصی دارد که رهبر این گروه شده؟ دقت کنید یک زن در صده ۱۸۰۰ رهبر یک گروه خلافکار در غرب وحشی شده! اینهمه تلاش مسخره برای خطرناک نشان دادنِ بیلی باعث شده تا فضای فیلم الکی خشن شود و خود بیل هم تا آخر یک تیپ زشت سینمایی باقی میماند. کاراکتر او اصلا عمق ندارد و به فرم نمیرسد. همهچیز یک تصویر است و بس.
بعد از بیل، چند کاراکتر مهم دیگر در The Thicket حضور دارند. اولین کاراکتر جونز با بازی پیتر دینکلیج است. جایزه بگیر یا گورکنی که خیلی هم بزن و بهادر و حرفهای است. البته چهره پیتر دینکلیج میتواند حرفهای و باهوش بودنش را توجیه کند. اما آیا میتواند بزن بهادر بودنش را توجیه کند؟ آیا خود فیلم توانسته فرم چنین چیزی را بسازد؟ او اصلا شبیه کسی که بتواند این همه آدم بکشد، چاقوکشی کند و غیره نیست. فیلم هم نمیتواند کاراکتر او را به فرم برساند. درحالی که سازندگان گیم آف ترونز از فیزیک پیتر دینکلیج استفاده درست کرده و کاراکتری باهوش اما ضعیف را خلق کرده بودند. اما در این فیلم فیلمساز هم او را باهوش کرده (چرا باهوش است؟) و هم به شدت خطرناک و جنگجو؛ جنگجویی که تا آخر حداقل برای من شبیه مبارزها نبود. البته لازم به ذکر است که بازی پیتر دینکلیج مثل همیشه خوب است اما به دلیل ضعف بیش از حد فیلم، بازی او نیز به چشم نمیآید و اگر هم بیاید مهم نیست.
کاراکتر دیگری که یکی از عناصر اصلی فیلم ماست، جک پارکر با بازی لیوان هاک است. پسر ایتن هاک و اوما تورمن. بازیگر جوانی که گویا نه حرف پدرش را گوش داده و نه حرف مادرش را. چون حداقل پدرو مادرش بازیگران خوبی هستند؛ اما پسرشان چنان فاجعه است که گویا اصلا یک ترم هم کلاس بازیگری نرفته. نه در چشمانش شوق رسیدن به خواهر دیده میشود و نه در صحنههای سوگواری و مرگ و همچنین در صحنههای تنشزا؛ خبری از حالت چهره مرتبط با صحنه نیست. حال این بازی بسیار بد را با کاراکتری ترکیب کنید که دوچندان بدتر است. در یکی از بدترین و مبتذلترین صحنهها این دوست عزیزمان وارد یک مکان نه چندان مناسب شده و سعی میکند یک فاحشه را نجات بدهد. رابطهای که الکی و تیپیکال میان جک و فاحشه شکل میگیرد به قدری بد است که واقعا نمیدانم چه بنویسم. حال در این مکان با یک بازی فاجعه و مزخرفی طرف هستیم که به شدت هایپراکتیو است و سعی میکند مانع رفتن فاحشه شود. تا آخر هم کاراکتر فاحشه سنجاق میشود به اثر. اصلا چرا باید چنین کاراکتری باشد؟ اصلا چرا با جک آمد؟ چرا جک او را همراه خود کرد؟ همه اینها سوالاتی است که نه من جوابش را میدانم و نه فیلمساز. حال نکته جالب توجه هم در این است که این دختر ضعیف و نحیف در پایان حساب یک خلافکار فوق حرفهای را میرسد و هم خودش کشته میشود و هم او…!
در پایان چنین میشود گفت که فیلم The Thicket خیلی بد است. به شدت تیپیکال و دکوراتیو. کاراکترها همه فاجعه و بازیها تقریبا همه بد هستند. دوربین الکی آشفته است و قطعا چیزی از “تئوری تکنیک در خدمت فرم” نمیداند. فیلمنامه بیس اصلی همه ضعفهاست و پایان شاد و زورکیاش نشان میدهد که نویسنده چیزی بلد نیست. قصه The Thicket هم چندان خاص نیست و مخاطبش را بیتاب نمیکند. هیچ چیز در اثر برای مخاطب دغدغه نمیشود و مخاطب همراه اثر نیست. تنها چیزی که The Thicket دارد، لوکیشنی است که کمی توانسته وسترن تارانتینویی را زنده کند. پیشنهاد من به دوستانی که مثل خودم شیفته ژانر وسترن هستند، این است که سراغ The Thicket نروند.
نمره نویسنده به فیلم: ۳ از ۱۰